به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه.

ساخت وبلاگ
رفتیم تولد علی تو یه بار. دوستاشو دعوت مکرده بود که بالای ۴۰ تا بودن. بعضی‌هاشون زن یا شوهرها یا دوست‌دختر‌های خارجی داشتن. کلا انگلیسی و فارسی قاطی بود. داشتم فکر میکردم واقعا هممون باید به دو زبان حرف بزنیم. یه زبان واقعا کمه. واسه همین میخوام تلاشمو بگذارم که خیلی خوب صحبت کنم.  خیلی خوش گذشت. با اینکه ۹۰٪ رو نمیشناختم ولی یه جور برخورد میکردم انگار من هم میزبانم. و واقعیتش باهامم اینجوری برخورد شد. میگن هر جوری فرمون قضیه رو بگیری، همونجوری میشه‌ها. خیلی بهم خوش گذشت. دارم به مدلهاشون عادت میکنم. دارم شبیه خودشون میشم. بعضی وقتها فکر میکنم اصلا من از اول همینجوری بودم، جام اشتباه بوده. دوست جدید پیدا کردم.  همه‌اش خونه علی هستم. بهم چند بار گفته بیا با هم زندگی کنیم. این دفعه گفتم ببین من میخوام بعد از امتحان ایلتس بیام پیشت. اون هم گف باشه پس برات اینجا رو خالی میکنم. اونم فلان کار میکنم. خیلی یهو عاشق هم شدیم به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه....
ما را در سایت به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2chaghorpaghor3 بازدید : 31 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1402 ساعت: 11:21

حدود دو هفته پیش رفتم یه جا برای کار. که طرف هم بهم گفت بیا. برای یه کاری مرتبط به رشته خودم. هر جا اپلای کرده بودم، ریجکتم کردن. سابقه کار ندارم و مدرک مورد تاییدشونم ندارم، میتونم تازه یه سال دیگه بگیرم. خیلی خوشحال شدم که بهم کار داد. گفتم از بی‌پولی و سردرگمی در میام. خیلی هم خودم رو مشتاق نشون دادم. البته واقعا هم مشتاق بودم. شاید حتی بیشتر از چیزی که نشون دادم، در درونم هیجان‌زده بودم. جمعه این هفته قرار بود برم سر کارش که نگاه کنم و یاد بگیرم که برای ماه اینده اونجا باشم. خودش بهم پنج‌شنبه مسیج داد که فردا رو تعطیل کردیم، نیا. باز قرار بود دوشنبه هفته بعدش یعنی فردا هم برم. گفتم سر صبحی یه مسیج بدم یاداوری اینها که من دارم میام، شاید حواسش نباشه و یادش رفته باشه. در جواب مسیج‌ام معذرت‌خواهی کرد، گف ما با یکی دیگه که قبل از تو حرف زده بودیم، توافق کردیم. صبح حدودا ۴۵ دقیقه گریه کردم. بعد هم زنگ زدم مامانم، واسه اون هم یه سری گریه کردم. نمیخواستم گریه کنم جلوش، فقط میخواستم بهش بگم. میدونستم خوب دلداری میده، آدم اروم میشه. ولی جلوش اشکم دراومد. اونم نگران و ناراحت شد. نمیدونم دیگه. شاید خیلی همه چی داشت منظم و رویایی پیش میرفت. یه خورده هم باید میخورد تو ذوقم. به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه....
ما را در سایت به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2chaghorpaghor3 بازدید : 27 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1402 ساعت: 11:21

میزان ناراحتیم زیاده. میخواستم بنویسم «غیر قابل وصف» ولی دیدم واقعا اونقدر زیاد نیست. من خیلی دنبال کار نگشتم واقعا. ولی خیلی خوشحال بودم بابتش. مثلا خودم رو تصور میکردم که اونجا چه لباسی بپوشم یا احتمالا باید یه کفش ورزشی بخرم که ندارم. خودم رو تصور میکردم که چجوری با ادمهایی که اون روز دیدم حرف بزنم، اما هیچکدومش نشد. متوجه شدم هر وقت برای چیزی ذوق میکنم یا برای کسی تعریف میکنم و به زبون میارم، دیگه هرگز رخ نمیده.. دچار وحشت میشم وقتی بخوام برای کسی چیزی رو تعریف کنم. انگار حتما و قطعا دیگه اتفاق نمیفته. فک کنم مهاجرت، امروز واقعا ناراحتم کرد. میدونستم بالاخره یه جا پیش میاد که میشینم گریه میکنم اما نمیدونستم چه روزیه. به نسبت درصد قابل توجهی از ادمها، من بهم اول مهاجرتی بد نگذشت. اما اینجا نا‌امیدی و بی‌کسی خیلی بهم فشار اورد. داشتم خونه خودمون رو تصور میکردم. مدل روشناییش رو میتونم حس کنم. یه جور خنثی بیشتر به رنگ گرم. میرفتم مینشتم رو اون مبل خاکستریه، بعد مامان و بابام بودن و من احتمالا گریه میکردم و مامانم دلداری میداد. اصلا حس بچه ننه بودن ندارم. صرفا میخوام این امشب رو بعد از گذشت این تفریبا ۶۰ روز، بگذارم که ناراحت باشم و غم غربت به من غلبه کنه. به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه....
ما را در سایت به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2chaghorpaghor3 بازدید : 26 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1402 ساعت: 11:21

شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه....
ما را در سایت به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2chaghorpaghor3 بازدید : 37 تاريخ : شنبه 18 آذر 1402 ساعت: 13:31

این روزها اتفاق زیاد میفته. بیشتر روزهای هفته خونه علی هستم. چند بار مستقیم و غیر مستقیم حرف زدیم که برم پیشش زندگی کنم. دیشب داشتیم باهم حرف میزدیم. بهش گفتم واقعا دوس دارم زنت باشم. گف اره. من هم همین فکرا میاد تو سرم به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه....

ما را در سایت به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2chaghorpaghor3 بازدید : 31 تاريخ : شنبه 18 آذر 1402 ساعت: 13:31

فردا تولد علی هست، براش یه دستگاه نمیدونم‌ چی چی که شیر کف میکنه گرفتم. در اصل عین همینو داشت و خراب شد و هی میگف وای این خراب شده، چون خیلی استفاده میکرد ازش.بعد روشم با کاغذ عادی کادو کردم و اتفاقهای این مدت رو نقاشی کردم. قبلا برای یکیاز دوست پسرهام اینکارو‌ کرده بودم، خیلی خوشش اومد پس در نتیجه. کیک هم پختم گذاشتم تو یخچال. وای باورم نمیشه همه اینکارارو کردم. تازه صحنه سازی کردم میخوام برم یه کنسرت سمفونیک و نیستم، و اینو از چند هفته پیش اجرا کردم. البته در اصل بلیت گرفته بودم و حواسم نبود که تولد علی هس همون روز:))) پس صحنه سازی هم نیس و واقعنی بود:))) ولی تصمیم گرفتم که نرم. کلید خونش رو دارم، میرم خونش میمونم تا از سر کار بیاد و سوپرایزش کنم. هیچوقت هیشکی رو سوپرایز نکرده بودم. کلا کار لوس میپنداشتمش و میپندارم ولی مقدماتش فراهم شد و چرا که نه. علی خیلی قشنگه. لیاقتش محبت و عشقه. به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه....
ما را در سایت به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2chaghorpaghor3 بازدید : 32 تاريخ : شنبه 18 آذر 1402 ساعت: 13:31